بازیگر معروف ایرانی سرطان را شکست داد / عکس
سعید امیرسلیمانی بدون جنجال با سرطان مبارزه کرد
بازیگر مطرح و مشهور ایرانی بدون اطلاع دادن به مردم و رسانه ها مدتها با سرطان مبارزه کرد و توانست بر آن پیروز شود .
به گزارش کدر این بازیگر مطرح متولد هفدهم آبان سال ۱۳۲۱ است و از همان کودکی و از زمانی که خودش را شناخت شیفته عالم هنر و به خصوص تئاتر شد. او حالا و پس از گذشت چند دهه نه تنها خودش در دنیای هنر جایگاه خاصی دارد بلکه فرزندانش (کمند و سپند امیرسلیمانی) هم به این حرفه روی آورده اند و از آنها هم کارهای زیادی را شاهد بوده ایم.
سعید امیرسلیمانی در کارهای زیادی از جمله دندان طلا، روز باشکوه، آبادانی ها و … بازی کرده است. او چند وقتی است که پس از یک دوره بیماری سرحال تر شده و خوشبختانه حال و هوای خوبی پیدا کرده است. با این هنرمند پیشکسوت گپی زده ایم که می خوانید.
از حال و هوای این روزهای تان چه خبر؟ بهتر هستید؟
– بله، نسبت به چند ماه پیش خیلی بهتر شده ام. متاسفانه تا چند وقت پیش حالم خیلی بد بود و کسالت داشتم اما خدا را شکر این روزها شرایط بهتری دارم.
چه شد که یکباره دچار حمله قلبی شدید؟
– باور کنید هنوز برای خودم هم یک معماست. وقتی این مسئله برایم پیش آمد خارج از ایران بودم و بعد از مدتی به ایران برگشتم و دوباره تحت نظر پزشک قرار گرفتم و خدا را شکر در حال حاضر حالم خیلی بهتر است.
آدم پر استرسی هستید؟
– نه، به هیچ وجه. برعکس از جمله افرادی هستم که اصولا خیلی زندگی را سخت نمی گیرم اما به هر حال اتفاق و بیماری جزو لاینفک زندگی آدم هاست. از طرف دیگر هوای تهران نه تنها برای امثال من بلکه برای همه مردمی که در این شهر زندگی می کنند حکم سم را دارد. امیدوارم روزی برسد که آسمان تهران آبی شود.
در این مدت رژیم غذایی خاصی هم داشتید؟
– به آن شکل نه اما خودم رعایت می کردم؛ مثلا گوشت قرمز و نمک را کمتر می خوردم و سر ساعت هم داروهایم را مصرف می کردم. صبح ها هم با خوردن عسل خودم را تقویت می کردم. البته فکر می کنم بیشتر از هر چیز دیگری روحیه ام به دادم رسید.
چطور؟
– من در کنار درمان های طبی ام با روحیه بالا و تلقین اینکه می توانم خودم خوب شوم به جنگ این بیماری رفتم. حتی چند سال پیش، وقتی پزشکان گفتند سرطان مثانه گرفته ام، در کنار درمان های طبی، با روحیه بالا، انرژی مثبت و توکل خدا به جنگ این بیماری رفتم و توانستم از این بیماری رهایی یابم. می خواهم بگویم همه چیز به طرز فکرمان و اینکه چقدر امیدوارانه زندگی می کنیم، برمی گردد. اگر انسان امیدش را در زندگی از دست بدهد، دیگر انگیزه ای هم برای ادامه دادن ندارد. من خیلی از افراد را می شناسم که با همین مثبت فکر کردن توانسته اند بیماری های سخت شان را شکست بدهند.
یعنی می خواهید بگویید فقط با اعتماد به نفس و تلقین به جنگ سرطان رفتید؟
– نه، کمک پزشکان قطعا بی تاثیر نبوده اما اگر بخواهی، می شود؛ چون انسان قدرت زیادی دارد و نباید هیچ گاه از خودش ضعف نشان دهد و بشکند.
پس با این حساب دیگر بیماری شما را تهدید نمی کند؟
– نه؛ خوشبختانه آخرین چکاپی هم که رفتم دیگر خبری از توده در مثانه ام نبود.
یک بار سپند امیرسلیمانی (پسرتان) تعریف می کرد که وزن شما از ۱۵ سالگی تا ۵۰ سالگی روی ۵۴ کیلوگرم باقی مانده و تکان نخورده؛ درست است؟
– بله. البته الان ۶۵ کیلو هستم اما دقیقا از ۱۵ سالگی تا ۵۰ سالگی وزنم ۵۴ کیلو بود که برای خودم هم این موضوع خیلی جالب بود. من فکر می کنم آهسته غذا خوردن و جویدن زیاد لقمه هایم باعث ثابت ماندن وزنم شده است.
ارتباط تان با ورزش چطور است؟
– تا ۲ سال پیش هر روز ۳۰ بار طول استخر خانه مان را شنا می کردم اما پس از سکته ای که داشتم آن را کمتر کردم اما به شنا علاقه خاصی دارم.
خب کمی هم از گذشته و زندگی امروز صحبت کنیم. آقای امیرسلیمانی! به نظر شما مهمترین تفاوت نسل شما با نسل امروز در چیست؟
– نسل ما نسل پویاتر و بی توقع تری بود در حالی که نسل امروز بسیار پرشتاب است و همه می خواهند بدون زحمت ره صد ساله را یک شبه طی کنند اما قانون زندگی این نیست. من یادم است می خواستم تئاتری را با نام «ناهار لعنتی» کارگردانی کنم و هر بار که اقدام می کردم، نمی شد که نمی شد ولی چون با خودم عهد کرده بودم که این کار را انجام دهم، بالاخره با پافشاری و همتم توانستم این تئاتر را به صحنه ببرم و اتفاقا یکی از بهترین تئاترهای آن سال هم شد. می خواهم بگویم باید برای زندگی خوب جنگید و عجله نکرد. همه زیبایی زندگی به تلاش و به دست آوردن است.
شما یک خانواده خوب و منسجم دارید و ۲ فر زند موفق یعنی سپند و کمند امیرسلیمانی که هر کدام در حرفه بازیگری موفق هستند؛ چگونه می شود یک خانواده خوب داشت؟
– اول از همه باید بگویم من و همسرم در وهله اول برای بچه هایمان دوست بودیم و بعد پدر و مادر. در خانه ما هیچ وقت من و تویی وجود نداشت و ندارد. از طرف دیگر، طرز تفکرمان هم به یکدیگر نزدیک است. البته اگر مخالفتی هم باشد با صحبت آن را حل می کنیم. به نظر من داشتن یک خانواده موفق کار سختی نیست. مهم این است که یکدیگر را باور داشته باشیم و به هم احترام بگذاریم.
ارتباط تان با بچه ها زمانی که خیلی کوچک بودند چطور بود؟
– خیلی خوب بود. یادم است زمانی که سپند ۸ سال داشت من در یک یاز تئاترهای آن زمان بازی می کردم. یک روز سپند را با خودم سر صحنه بردم. او با همان سن کمش ایده ای به من داد که به نظرم خوب آمد. همین از آن ایده در بازی ام استفاده کردم. به هر حال هیچ وقت در خانه ما سالاری وجود نداشت و همیشه همه کنار هم بودیم.
خودتان چطور؟ پدرسالاری را تجربه کرده اید؟
– نه، در زمان کودکی بیشتر مادرسالاری را تجربه کردم تا پدرسالاری چون پدر من فردی درویش مسلک بود و به همین دلیل بیشتر کارها و تصمیم های خانه با مادرم بود.
سرگرمی های دوران کودکی و نوجوانی تان شامل چه چیزهایی می شد؟
– بیشتر مطالعه و تماشای تئاتر. از وقتی دیگر خودم را شناختم بیشترین سرگرمی ام خواندن نمایشنامه و غوطه ور شدن در تئاتر بود.
راستی شما متولد آبان ماه هستید. هیچ وقت برای شما جشن تولدی برگزار شد یا نه؟
– نه، زمان کودکی ما این چیزها خیلی مرسوم نبود اما من چون عاشق جشن تولد هستم بعدها که بزرگتر شدم برای خودم جشن تولد گرفتم و بعد از ازدواجم هم همسر و بچه هایم این کار را می کنند.
بهترین هدیه تولیدی که گرفتید؟
– یادم نیست. معمولا بچه ها و خواهرهایم آنچه را که لازم دارم برایم می خرند. البته هدیه دادن خیلی خوب است اما دور هم جمع شدن و جشن گرفتن از هدیه خیلی شیرین تر و با ارزش تر است.
به آلبوم کودکی هایتان سر می زنید؟
– خیلی کم! مدت هاست که این کار را نکرده ام چون مدتی ایران نبودم و بیشتر وسایل قدیمی ام در کارتن ها باقی مانده است که باید زودتر به آنها سر و سامانی بدهم اما این را می دانم که عکس های زیادی از گذشته دارم که تک تک آنها خاطرات گذشته را برایم تداعی می کنند.
خانه پدری؟
– خیلی خوب بود. البته پدرم زیاد خانه عوض می کرد اما یکی از خانه هایی که من خیلی آن را دوست داشتم خانه ای بود در شمیران که از ۳ سالگی تا ۱۲ سالگی ام را در آن خانه گذراندم و بسیار خانه بزرگ و زیبایی بود اما افسوس که این خانه به آپارتمان تبدیل شده است و دیگر خبری از آن باغ پر گل نیست اما به نظر من مهمتر از خانه ساکنان خانه هستند. به قول پدرم، درویش هر کجا که نشیند سرای او است. خانه با ساکنانش است که خانه می شود، کوچک یا بزرگ بودن آن مهم نیست، مهم یکدلی و یکرنگی است که باید بین اعضای خانه وجود داشته باشد.
بین همکارانتان بیشتر از همه با چه هنرمندانی صمیمی تر هستید؟
– با خیلی از هنرمندان رابطه دارم و نمی توانم اسم ببرم چون رفاقت کردن را دوست دارم. یادم است اوایل ازدواجم یک خانه ۵۵ متری داشتم. یک روز مرحوم علی حاتمی و جمشید مشایخی به خانه من آمدند و مرحوم حاتمی گفت خانه سعید با اینکه خیلی کوچک است اما خوش می گذرد. قشنگی زندگی به همین دوستی ها و رفت و آمدهاست.
بهترین نقشی که بازی کردید؟
– نمی توانم یکی یا چندتا را مثال بزنم چون همه آنها را دوست دارم و برای شان انرژی و وقت گذاشته ام.
به نظر شما جای چه چیزی بیشتر از همه در زندگی های ماشینی امروز خالی است؟
– طبیعتا خیلی چیزها اما یکی از چیزهایی که می توانم مثال بزنم پهن نشدن سفره است. یادم است این کار در زمان کودکی ما یک رسم مهم و اصلا قانون بود که همه اعضای خانواده دور هم سر یک سفره جمع شوند و با هم گفتگو کنند اما در زندگی های امروز می بینیم که این طور نیست و کمتر خانواده ای فرصت دارد سر یک میز دور هم بنشینند و غذا بخورند. باور کنید دور هم جمع شدن خانواده و تبادل نظر می تواند گره های زیادی را در زندگی باز کند.
شما یک نوه هم دارید. ارتباطتان با او چگونه است؟
– خیلی خوب. من هیچ وقت به بچه هایم نگفتم الهی قربانتان بروم اما به نوه ام گفتم. به هر حال من با نوه ام ارتباط نزدیکی دارم و قبل از اینکه بیمار شوم با او فوتبال و کشتی هم بازی می کردم.
برای اینکه حال روانی مان خوب شود و کمتر تنش و اضطراب داشته باشیم، چه توصیه ای دارید؟
– به نظرم تنها توصیه ای که می توان کرد این است که با خود و اطرافیان تان صادق باشید و هرگز دروغ نگویید چون اگر راستی و صداقت در زندگی از بین برود، پایه های خوبی و مهربانی هم فرو می ریزد و زندگی به یک جهنم واقعی تبدیل خواهد شد.
از نوروز آن سال ها چه چیزهایی را خیلی خوب به یاد دارید؟
– من عید را خیلی دوست دارم. همیشه آدم ها قبل از شروع سال مدام با خودشان می گویند یعنی می شود در سال جدید چنین و چنان شود؟ یک امید در دل مردم بارور می شود که آنها را برای شروع دوباره آماده می کند. عید حسی در مردم ایجاد می کند که با عشق، سفره هفت سین را می چینند.
از زمانی که به یاد دارم همیشه سفره هفت سین داشتیم. مادرم سفره هفت سین پهن می کرد. فامیل و آشنایان می آمدند و ما برای عیددیدنی می رفتیم. حالا دیگر نوبت بچه هاست که باید به من عیدی بدهند. البته بالاخره سر این موضوع با هم به توافق می رسیم.
کمند امیرسلیمانی:روحیه پدرم حرف ندارد
بهترین یادگاری که از پدرتان دارید؟
– من فکر می کنم روحیه و اخلاق من خیلی شبیه پدرم است و این مسئله برایم خیلی خوب و مهم است چون پدرم به شدت آدم با روحیه ای است. روحیه اش حرف ندارد و همیشه به زندگی امیدوار است و به قول معروف، انرژی مثبت زیادی دارد. من هم سعی می کنم در زندگی همینطور باشم و این موضوع انرژی و حس خوبی به من می دهد.
شما یک خانواده شاد و صمیمی هستید. این صمیمیت از کودکی در خانواده شما بوده یا کم کم به این حس مشترک رسیدید؟
– این حس در کودکی خیلی بیشتر بود. من در کنار پدر و مادرم کودکی بسیار شادی را سپری کردم و بهترین خاطرات من به دوران کودکی ام برمی گردد. خوشبختانه به دلیل همان روحیه شاد پدرم همیشه خانه ما شاد و گرم بود و حتی در بدترین شرایط پدرم سعی می کرد روحیه مان را نبازیم و قوی باشیم. به هر حال خیلی خوشحالم که پدری مثل سعید امیرسلیمانی دارم چون از او درس های خوبی آموختم که حتی امروز و در زندگی شخصی ام به کمکم آمده است.
امسال برای جشن تولد پدرتان برنامه ای دارید؟
– بله. بابا جشن تولد را خیلی دوست دارند و به آن اهمیت می دهند. به همین دلیل الان که خودشان در سفر هستند از راه دور پیغام داده اند که برگزاری جشن تولد من را فراموش نکنید و من هم در حال آمادگی برای این مراسم هستم. امیدوارم سال های سال بتوانم جشن تولد پدرم را بگیرم و سایه پدر و مادرم بالای سرمان باشد.
سپند امیرسلیمانی:یکی آن بالا هوای ما را دارد
کدام جمله و نصیحت پدرتان همیشه آویزه گوش تان است؟
– اینکه سعی کنم همیشه مثل یک انسان زندگی کنم. کسی را آزار ندهم و همیشه امیدوار باشم و نگران آینده نباشم چون یک خدایی هست که حواسش به ماست.
وقتی بابا دچار حمله قلبی شدند آن لحظه شما چه احساسی داشتید؟
– من خودم بابا را به بیمارستان رساندم. وقتی به بیمارستان رسیدیم از بابا نوار قلب گرفتند و جالب اینجاست که ابتدا دستگاه شان خراب شده بود. من مشغول کارهای بستری بودم که یکدفعه از هوش رفتم و وقتی به هوش آمدم زیر سرم بودم. می خواهم بگویم ما تا این حد به یکدیگر وابسته هستیم.
اگر بخواهید یک پیغام برای جشن تولد بابا بگویید چه خواهید گفت؟
– می گویم تو بزرگترین مرد زندگی من هستی و امیدوارم تا ابد با ما و کنار ما بمانی.
کادوی تولد بابا را خریده اید؟
– هنوز نه اما آنقدر خودشان یادآوری کردند که من مجبور شدم بگویم خریدم.
به نظر شما چگونه می توان خانواده موفقی داشت؟
– این موفقیت با دوستی و اعتماد شکل می گیرد. فقط اعضای خانواده باید سعی کنند یکدیگر را باور کنند و به هم دروغ نگویند. باور کنید داشتن یک خانواده خوب بهترین و با ارزش ترین چیزی است که یک نفر می تواند در زندگی اش داشته باشد.
نوشته بازیگر معروف ایرانی سرطان را شکست داد / عکس اولین بار در کدر - اس ام اس، مد، دکوراسیون، پزشکی، عکس پدیدار شد.
در ادامه تصویر برخی هنرپیشههای هالیوودی و بدلکارهایشان را ببینید.
مارک رافالواین هنرپیشه هالیوودی، مارس ۲۰۱۲ در پشتصحنه فیلم «حالا مرا میبینی» (Now You See Me)، نیویورک سیتی، عکس زیر را با بدلکار خود انداخت.
جنیفر گارنرعکس زیر مربوط به سومین سالیانه جوایز جهانی بدلکاری تاروس در ژوئن ۲۰۰۳ است. در این تصویر جنیفر گاردن صمیمانه در کنار بدلکار خود شاونا داگینز ایستاده است.
اَبی کورنیشآبی کورنیش در مارس ۲۰۱۰، در صحنه فیلم «زمینهای تاریک»، نیویورک سیتی، عکس زیر را با بدلکار خود انداخت.
برد پیتسپتامبر ۲۰۰۷ (نیویورک سیتی) برد پیت از بدلکار خود در فیلم «بعد از خواندن بسوزان» استفاده کرد و عکسی هم با وی انداخت.
اندرو گارفیلدعکس زیر مربوط به صحنهای از اسپایدرمن شگفتانگیز ۲ (نیویورک سیتی، ژوئن ۲۰۱۳) است که در آن اندرو گارفیلد را در کنار بدلکار او در این فیلم میبینید.
کامرون دیازکامرون دیاز، در کنار بدلکار خود در صحنهای از فیلم «شب و روز» که دسامبر ۲۰۰۹ در سِویل اسپانیا فیلمبرداری شد.
بروس ویلیسبروس ویلیس در کنار بدلکار خود بانام استوارت اِف. ویلسون سر صحنه فیلم کمدی «پلیس فراری» (بروکلین، ژوئن ۲۰۰۹)
دنی والبرگدنی والبرگ در فیلم «خونهای سرخ» (منهتن،۲۰۱۱) از بدلکار استفاده کرد.
تام هاردیتام هاردی در مصاحبه مطبوعاتی فیلم «مکس دیوانه: جاده خشم» در کنار بدلکارش ژاکوب تاموری (هالیوود، کالیف، می ۲۰۱۵)
هیو جک منجک من در کنار بدلکار خود سر صحنه فیلمبرداری «ارهماهی» (سن پدرو، کالیف، نوامبر ۲۰۰۰)
نیکول کیدمننیکول کیدمن نیز در فیلم «مترجم» (مارس ۲۰۰۵، نیویورک سیتی) از بدلکار استفاده کرد.
رزی هانتینگتونرزی هانتینگتون در کنار بدلکار خود در فیلم «تبدیل شوندگان ۳» (اوت ۲۰۱۰)
اخبار فرهنگی – باشگاه خبرنگاران
مرتبط با فرهنگ و هنر
ستاره ها، بچه هایشان را به رخ می کشند!
مهراب قاسم خانی: با سِرسی لنیستر سلفی نمی گیرم!
شایعه ازدواج خانم مجری با بازیگر مشهور از زبان ژیلا صادقی!
بازیگری که سرطان را شکست داد
پاسخ نویسنده مجموعه “عطسه” به منتقدانش: فکر می کنید آیتم کورش را براساس سفارش عربستان نوشتم؟
واکنش سیما تیرانداز به انتقادات به لهجه کاشانی اش:حالا مگر چه شده؟با لهجه من در کاشان زلزله آمده؟
The post هنرپیشههای معروف هالیوود و بدلکارهایشان + تصاویر appeared first on مجله ی اینترنتی اچ فان.
پرتال اجتماعی واکنش: عموما وقتی پای صحنه تصادفی میرسیم، کشتهها و زخمیها را نمیشناسیم و به همین دلیل آثار روانی و ضایعه آن اتفاق کمتر در خاطرمان میماند، اما مرگ و زخمیشدن چهرههای مشهور بر اثر تصادف، قلب ما را تکان میدهد.
«غلامحسین درویش»، معروف به «درویشخان» یکی از موسیقیدانان نامدار ایران، اولین کسی بود که در زمان رضاشاه با یک ماشین تصادف کرد. درشکه او به صورت کاملا اتفاقی با ماشینی که متعلق به مظفرالدینشاه قاجار بود، تصادف کرد و همین موضوع به مرگ درویشخان ختم شد.
ماجرا به زمانی برمیگردد که تعداد ماشینهایی که در شهر رفتوآمد میکردند، هنوز به ۵٠ دستگاه هم نمیرسید.
در آن زمان هنوز هیچ قانونی برای گرفتن گواهینامه و رعایت قوانین راهنماییورانندگی وجود نداشت، به همین دلیل اکثر رانندگان بهسختی در همان چند خیابان سنگفرششده پایتخت تردد میکردند.
درویشخان در نیمه شب دوم اسفند سال ١٣٠۵، بعد از تمامشدن کلاس موسیقی، برای برگشتن به منزل، یک درشکه دواسبه کرایه میکند. زمانی که درشکه حامل درویشخان وارد خیابان سپه میشود، اتومبیل مظفرالدینشاه از جهت مخالف با درشکه و اسبها تصادف میکند.
اسبهای درشکه درجا تلف میشوند و درویشخان از درشکه به بیرون پرتاب میشود و بهشدت از ناحیه سر با زمین برخورد میکند.
مرگ فروغ فرخزاد
ظهیرالدوله فقط مأوای درویشخان نیست؛ این گورستان همان گورستانی است که به تن «فروغ فرخزاد» پناه داده است؛ شاعرهای که از مشهورترین قربانیان تصادف رانندگی محسوب میشود.
مرگ فروغ نیز شباهتی با مرگ درویشخان دارد، زیرا مستقیم بر اثر تصادف رانندگی نبوده است، بلکه به گفته برخی از شاهدان، بعد از تصادف سر فروغ به حاشیه جدول خیابان برخورد کرده و جان سپرده است.
فروغ فرخزاد در روز ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، هنگام رانندگی با اتومبیل جیپ شخصیاش، بر اثر تصادف در جاده دروس- قلهک در تهران جان باخت. جسد او روز چهارشنبه ۲۶ بهمن، با حضور نویسندگان و همکارانش در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
علی دایی و معجزه زندگی
البته تمام تصادفها هم به مرگ ختم نمیشوند؛ در بسیاری از این تصادفات، چهرههای مشهور دچار آسیبهای شدیدی میشوند که خبر اتفاق را به سرتیتر رسانهها بدل میکند.
ساعت هشت و نیم روز بیستوهفتم اسفند سال ١٣٩٠، علی دایی در بازگشت از اصفهان دچار یک سانحه رانندگی شد که برای مدت کوتاهی آقای گل جهان را بین مرگ و زندگی قرار داد.
خودرو پرادو علی دایی در کیلومتر هشت ورودی شهر بادرود در آزادراه نطنز-کاشان، واژگون شد اما خیلی زود آمبولانس، او را به بیمارستان شهیدبهشتی شهرستان کاشان منتقل کرد تا جانش محفوظ بماند.
حالا چهار سال از آن روزها گذشته و آنهایی که علی دایی را در مجامع ورزشی میبینند، بهسختی باور میکنند او چه حالوروز بدی را پشتسر گذاشته است، اما خودش در یک مصاحبه، زندهماندنش را به معجزه تعبیر کرده بود.
مرگ همسر بنیامین
گاهی تصادفات جادهای به مرگ عزیزی ختم میشود که تلخی آن تا سالها کام هنرمندان را تلخ خواهد کرد.
نمونهها دراینمیان بسیار است، اما یکی از مهمترینشان، مرگ همسر بنیامین بهادری است که دو سال پیش در زمستان اتفاق افتاد. حادثه دلخراش تصادف بنیامین بهادری و همسر مرحومش، نسیم حشمتی، خبر ناگواری بود که آذرماه سال ٩٢ روی خروجی تمام خبرگزاریها قرار گرفت.
این حادثه دلخراش، بسیاری از هنرمندان را به واکنش وا داشت تا جایی که رضا صادقی که بنا بود در یکی از ویژهبرنامههای تلویزیونی یلدا حاضر شود، از این حضور عذر خواست.
حوالی ساعت چهار عصر جمعه ٢٩ آذر بنیامین بهادری با نسیم حشمتی، همسرش و دختر دو سالهاش سوار بر خودرو ماتیز از بزرگراه شهید باکری وارد اتوبان همت غرب میشوند، رانندگی خودرو بر عهده نسیم حشمتی بود و وی آرام و با سرعت معمولی رانندگی میکرد، ناگهان یک پژو٢٠۶ نوکمدادی با سرعت زیاد به خودرو بنیامین بهادری برخورد کرد و در اثر این تصادف سهمگین، خودرو ماتیز واژگون شد.
دقایقی پس از این سانحه و درحالیکه اتوبان همت ترافیک ناشی از تصادف را سپری میکرد، آمبولانس اورژانس سررسید و بهسرعت نسیم حشمتی که بهشدت دچار آسیب شده بود را به بیمارستان پیامبران انتقال داد. همسر بنیامین بهادری با انتقال به بیمارستان پیامبران بهسرعت راهی اتاقعمل شد.
پزشکان تلاش برای نجات وی را شروع کردند، اما هرچه تلاشها بیشتر میشد، امید برای زندهماندن رنگ میباخت. عقربههای ساعت به شش عصر که رسید، پزشک معالج از اتاقعمل بیرون آمد و خبر تلخ مرگ نسیم حشمتی را به بنیامین داد.
مرگ چهره معروف «شاه رفت»
آخرین نمونه مرگ چهرههای معروف هم هفته گذشته رخ داد. تصادف دو دستگاه پژو در محور گناوه به دیلم (۱۰ کیلومتری دیلم)، چهار نفر از سرنشینان یکی از خودروها را به کام مرگ فرستاد که در میان آنها، نام «قائد اسلامینسب» از چهرههای معروف حوادث روزهای انقلاب قرار داشت.
قائد اسلامینسب همان چهره معروف انقلابی است که در روز فرار شاه از ایران، در ۲۶ دی ۵۷، روزنامه اطلاعات را روی سر خود گذاشته بود.
این چهره انقلابی مسئولیتهای مختلفی در شهرهای دیلم و گناوه داشت و در استان خوزستان نیز سابقه فرمانداری بندر ماهشهر را نیز داشته است. وی به مدت دو سال فرماندار دیلم، چهار سال فرماندار دشت آزادگان و بیش از یکسال نیز فرماندار ماهشهر بود.
قائدینسب کاندیدای حوزه بوشهر، گناوه و دیلم در نهمین دوره مجلس شورای اسلامی و همچنین فرماندار نمونه کشور در سال ۸۹ نیز بود.
حمزه بلدی برای این مجری سعودی نوشته بود: من حمزه بلدی تاجر پارچه هستم، می خواهم طبق سنت رسول(ص) با شما ازدواج کنم، من می خواهم با مادر و خواهرم به خواستگاری شما بیایم”
باشگاه منچستریونایتد انگلیس، تدابیر ویژه ای برای بازیکنانش در نظر گرفته است. این تیم هر هفته و قبل از بازی از بازیکنانش تست الکل می گیرد.
نوشته تست الکل فوتبالیست معروف و حرفه ای مثبت اعلام شد! اولین بار در ایران گفت | اخبار داغ روز پدیدار شد.