مروری بر شرح زندگی بازیگر سینما ساغر عزیزی
ساغر عزیزی ۹ فروردین ماه ۱۳۵۶ در شیراز متولد شد.رشته تحصیلی ساغر کارگردانی سینما بود اما او از سال ۱۳۷۸ با بازی در فیلم سینمایی رنگ شب به کارگردانی به طور حرفه ای پا به عرصه سینما گذاشت و پس از آن در سریال ها و فیلم های متعددی از قبیل:عطش، اتا نازی، سایه ها، سال های مشروطه، شهر دقیانوس، معمای شاه و… ظاهر شد و البته در کنار بازی به فیلم سازی نیز مشغول بود و چندین فییلم مستند نیز ساخت.
ساغر عزیزی در سال های ابتدایی کار؛ در کنار تحصیل به کار هایی همچون نقاشی و دکوراسیون پرداخت .
ساغر عزیزی درباره بازی در نقش فرح می گوید:
ساغر عزیزی بازیگر نقش فرح در سریال «معمای شاه» در خصوص نحوه حضور خود در این مجموعه گفت: من پیش از این در دو سریال «سالهای مشروطه» و «تبریز در مه» با آقای ورزی همکاری داشتم و جنس کار ایشان را به خوبی میشناسم.
یکی از روزهای فیلمبرداری «تبریز در مه» با وجود اینکه آن روز بازی نداشتم برای دیدن دوستان سرصحنه حاضر شدم و چون یک پالتو پوست قهوه ای بر تن داشتم کارگردان به همراه همکارانی که در صحنه حضور داشتند متفق القول اعلام کردند که من با این فیزیک و نوع پوشش شباهت زیادی با فرح دیبا دارم و بعدها محمدرضا ورزی عنوان کرد که در حال نگارش مجموعه ای است و من را برای نقش همسر محمدرضا پهلوی مناسب میداند و پیشنهاد داد که کتاب «دخترم فرح» را مطالعه کنم.
وی افزود: بعد از گذشت چند ماه زمانیکه من برای بازی در سریال «یلدا» در شاهرود به سر می بردم با من تماس گرفته شد که برای تست گریم این نقش به تهران بیایم.تست گریم انجام شد و با توجه به گستردگی کار مطمئن نبودم که انتخاب نهایی برای این کاراکتر باشم اما بعد از مدتی کارگردان اعلام کرد که برای عقد قرار داد به دفتر آقای لدنی بروم و به این ترتیب بازی من در «معمای شاه» در نقش فرح پهلوی آغاز شد.
او در خصوص سکانس های به یاد ماندنی حضور خود در این مجموعه گفت: یکی از سکانس هایی که به شدت به آن علاقه مندم و در اجرا نیز بسیار زیبا و خلاقانه طراحی شده سکانس تاجگذاری است که در آن صحنه تصاویر مستند فرح با پرسوناژ فرح تلفیق می شود و علاوه بر جذابیت بصری به دلیل تنوع طراحی صحنه، گریم و لباس او ، که در حدود ۶ متر دنباله داشت بیننده را وادار به تعمق درباره زرق وبرق بی اندازه این خاندان می کند. در این سکانس که ضبط آن تا دوازده شب به طول انجامید من به دلیل سنگینی لباس امکان تحرک چندانی نداشتم و از این منظر بسیار سخت بود.
ساغر عزیزی اظهار داشت: اما دشوارترین سکانسی که بسیار سخت و طاقت فرسا بود صحنه فرار شاه و فرح از ایران است در فیلم مستندی که از این صحنه وجود دارد اگر دقت کنید فرح برخلاف شاه که آشکارا میگرید لبخند بر لب دارد که ریشه در غروری دارد که در شخصیت او است اما در پس این لبخند تألم و خستگی مفرط در چهره دیده می شود و این باید در گریم اجرا می شد در اتود اول گریم جواب نداد شهرام خلج طراح چهره پردازی کار و محمدرضا ورزی از من خواستند یک شب را نخوابم و در عین نخوابیدن سعی کنم تا صبح گریه کنم.
من قطعات موسیقی مختلف را امتحان کردم و در نهایت با تصنیف «گلپونهها» ی زنده یاد بسطامی به معنای واقعی کلمه گریستم سپس سرصحنه حاظر شدم اتود زده شد و باز هم گریم جواب نداد چون باید صورت به طور نامحسوس ورم می داشت. کارگردان از من خواست که یک شب دیگر هم نخوابم و من پذیرفتم و فردای آن روز بعد از چهل و هشت ساعت بیداری در نهایت گریم جواب داد اما من با خستگی مفرط سر صحنه حاضر شدم و به همین دلیل می توانم بگویم این سکانس سختترین بخش حضور من در این کار بود.
ساغر عزیزی افزود: تنوع میک آپ و لباس در شخصیت فرح متعدد است و از این رو گریم و لباس او بعضا” در حدود ۱۰ ساعت به طول می انجامید برای ضبط یک پلان نهایتا” ۲ دقیقه ای و این از دشواریهای کارهای تاریخی است و باید عاشق این حرفه باشی تا بتوانی تحمل کنی.
The post بیوگرافی خواندنی ساغر عزیزی appeared first on ایران ناز.
یک شکارچی، پرندهای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خوردهای و هیچ وقت سیر نشدهای. از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمیشوی. اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو میدهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو میدهم. اگر آزادم کنی پند دوم را وقتی که روی بام خانهات بنشینم به تو میدهم. پند سوم را وقتی که بر درخت بنشینم. مرد قبول کرد. پرنده گفت:
پند اول اینکه: سخن محال را از کسی باور مکن.
مرد بلافاصله او را آزاد کرد. پرنده بر سر بام نشست..
گفت پند دوم اینکه: هرگز غم گذشته را مخور.برچیزی که از دست دادی حسرت مخور.
پرنده روی شاخ درخت پرید و گفت: ای بزرگوار! در شکم من یک مروارید گرانبها به وزن ده درم هست. ولی متاسفانه روزی و قسمت تو و فرزندانت نبود. و گرنه با آن ثروتمند و خوشبخت میشدی.
مرد شگارچی از شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد و آه و نالهاش بلند شد.
پرنده با خنده به او گفت: مگر تو را نصیحت نکردم که بر گذشته افسوس نخور؟ یا پند مرا نفهمیدی یا کر هستی؟
پند دوم این بود که سخن ناممکن را باور نکنی. ای ساده لوح! همه وزن من سه درم بیشتر نیست، چگونه ممکن است که یک مروارید ده درمی در شکم من باشد؟
مرد به خود آمد و گفت ای پرنده دانا پندهای تو بسیار گرانبهاست. پند سوم را هم به من بگو.
پرنده گفت: آیا به آن دو پند عمل کردی که پند سوم را هم بگویم.
پند گفتن با نادان خوابآلود مانند بذر پاشیدن در زمین شورهزار است.
نوشته حکایت جالب و خواندنی اولین بار در میهن فال | مرجع سرگرمی و فال و طالع بینی پدیدار شد.